در تعريف فرهنگ، غالباً ويژگيهايي چون ثبات و استمرار آن مورد تأكيد قرار ميگيرد. فرهنگ عمومي از حيث فرهنگي، پديدهاي مرتبط با فرآيندهاي تاريخي است كه در نسلهاي مختلف استمرار مييابد؛ و از حيث عموميت آن در برابر خرده فرهنگها قرار ميگيرد. اگر افكار عمومي واكنشهاي مقطعي كه نتيجه عملكرد رسانههاست در نظر گرفته شود. در برابر فرهنگ عمومي به عنوان پديدهاي پايدار قرار ميگيرد. نويسنده تلاش ميكند نسبت ميان فرهنگ عمومي و افكار عمومي را مورد بحث قرار دهد و آثار متقابل آنها را بيان كند.
واژة فرهنگ عمومي واژهاي جديد است و دريافت معني و مفهوم آن به سادگي ميسر نيست. اين اصطلاح با معنايي كه امروزه از آن استفاده ميشود كاربرد چنداني در علوم انساني ندارد و به تازگي در كارهاي روزنامهاي بكار ميرود. در كتب علوم انساني فرهنگ عام معادل genral culture است. اما معناي اين تركيب با فرهنگ عمومي متفاوت است. اين اصطلاح بيانگر اين است كه عناصر فرهنگي عاماند و در يك حوزه فرهنگي داراي عناصر مشترك هستند. گاهي كلمه commen cultre كه معناي آن فرهنگ مشترك است به كار برده شده و به معناي اول نزديك است با اين تفاوت كه عناصر مشترك فرهنگي دو حوزه را در بر دارد و گاهي نيز تركيب popular culture به معناي فرهنگ عامه به كار رفته است كه تا حدودي به فرهنگ عمومي نزديك است اما مترادف آن نيست زيرا اصطلاح فرهنگ عامه شامل روايات و حكايات، آداب و رسوم، خرافات، افسانهها و داستانهاي يك قوم در حيطه مردمشناسي است اما فرهنگ عمومي افراد كل يك جامعه و كشور را از هر قشر اعم از تحصيل كرده و غيره شامل ميشود. بنابراين ميتوان تركيب public culrure را معادل انگليسي آن دانست. يعني آن فرهنگي كه نسبت به افراد جامعه عموميت دارد.
نكته ديگر كه درباره فرهنگ عمومي مبهم است، چگونگي طرح و بسط آن در سطح جامعه است. اينان معتقدند كه فرهنگ در عين عام بودن يك امر خاص نيز محسوب ميشود زيرا هر فرهنگي در درون خود چندين خرده فرهنگ دارد و خرده فرهنگها چيزي جز فرهنگهاي خاص نيست، بنابراين نماي اصلي فرهنگها خاص هستند و فرهنگ عام همان عناصر فرهنگي مشتركي است كه در بين چند فرهنگ مختلف ميشود و در واقع آنچه عملاً وجود دارد، تركيبهاي خاص فرهنگي است كه نام خرده فرهنگ بر خود دارند و نتيجه ميگيرند كه وقتي فرهنگ عام هويت مستقلي ندارد و وجود آن وابسته به فرهنگ خاص است چگونه ميتوان وجود فرهنگ عمومي را پذيرفت. حال اگر اين گروه معتقد به وجود فرهنگ عمومي نيستند بايد پاسخگوي اين سؤال باشند كه آنچه كه گذشته را به حال و جامعه فعلي را به لحاظ رواني و معنوي به هم پيوند داده و جهت مشترك آينده جامعه را تضمين ميكند چيست؟ بنابراين هر امر معنوي كه ريشه در اعماق تاريخ داشته باشد و ثبات و دوام يابد و به حال متصل شود همان فرهنگ عمومي است و نكته حائز اهميت در باب فرهنگ عمومي ريشه تاريخي خود فرهنگ است كه «فرهنگ عمومي» از آن استخراج ميشود. در واقع فرهنگ عمومي قبل از آن كه فرهنگ عمومي باشد، فرهنگ است و فرهنگ يك امر تاريخي است و شناخت فرهنگ حال بدون مطالعه تاريخي ممكن نيست و به تبع بررسي وشناخت فرهنگ عمومي و عناصر و تركيبهاي آن نيز نيازمند مطالعه تاريخي فرهنگ است و در غير اين صورت نگاهمان به فرهنگ عمومي صرفاً در زمان حال ناقص خواهد بود. حال با توجه به تاريخ پربار فرهنگي كشورمان بايستي با مطالعات تاريخي در ابعاد گسترده فرهنگ به وضعيت فعلي فرهنگ عمومي در جامعه دست يابيم و در اين زمينه متأسفانه تاكنون مطالعه چنداني صورت نگرفته است و هنوز يك كتاب و يا جزوه مدون درباره مفاهيمي چون فرهنگ عمومي سياسي، فرهنگ عمومي اقتصادي، فرهنگ عمومي اخلاقي، و... در دست نيست.
گفتني است فرهنگ عمومي بين فرهنگ عام و خاص مدام در حال حركت است و يك حالت بينابيني دارد. يعني گاهي به طرف فرهنگ عام ميرود و گاهي به طرف فرهنگ خاص. بنابراين فرهنگ عمومي به عنوان ابزاري براي سياستگذاري در فرهنگ به كار گرفته ميشود و ميتوان آن را به شكل دلخواه تغيير داد به گونهاي كه اگر اين تغيير و تحول ادامه يابد موجب به وجود آمدن يك بحران بين فرهنگ خاص و فرهنگ عام ميشود و در صورت دوام در روند تاريخي خود دچار نوعي بحران فرهنگي خواهد شد كه براي فرهنگ جوامع بسيار مضر است به خصوص در فرهنگهاي عمومي كشورهاي جهان سوم كه بحرانهاي روحي و اجتماعي حادتر است مانع به وجود آمدن خود يافتگي فرهنگي ميشود. به عبارت ديگر بحران فرهنگي براي اين كشورها تبديل به يك فرهنگ شده است و چنين جوامعي به اين بحران مذموم خو گرفتهاند به حدي كه بدون آن احساس آرامش خود را از دست خواهند داد. بنابراين هر حركتي كه براي خود يافتگي فرهنگي شروع ميشود دچار بحران شده و به جايي نميرسد و به همين دليل توسعه در جهان سوم به خصوص توسعه فرهنگي به وقوع نميپيوندد. و در اينجاست كه ميتوان به نقش مهمي كه خوديافتگي فرهنگي به خصوص فرهنگ عمومي بايد ايفاء نمايند پيبرد و آن را اولين قدم براي رسيدن به توسعه بهخصوص توسعه فرهنگي دانست.
مطالعه فرهنگ عمومي به صورت تاريخي در ايران شامل، مطالعه ادبيات و تاريخ ادبيات هنر و تاريخ هنر و فلسفه تاريخ آن مطالعه فرهنگ عامه و تاريخ آن مطالعه تاريخ دين و فرق ديني مطالعه علومتجربي و تاريخ آن ميشود، چرا كه بين معارف بشري و فرهنگ عمومي هر جامعهاي رابطه تنگاتنگي وجود دارد كه در يك نظام هماهنگ با هم عمل نموده و با تأثير و تأثر متقابل موجب صعود يا سقوط يكديگر ميشود. كشور ما داراي يك تاريخ معرفتي ـ فرهنگي بسيار عظيم و پيچيده است به طوري كه اگر بخواهيم آن را به صورت دورهاي مورد مطالعه قرار دهيم با آثار بسيار ارزشمند و زيادي روبرو خواهيم شد و اگر نظريههاي مطالعات تاريخي فرهنگي بر دادههاي موجود تاريخي منطبق شود آنقدر به مطالب تاريخي و ساختارهاي مربوط به آن دست خواهيم يافت كه باور نكردني است و اين همان مثل مشهور است كه ميگويد: «تاريخ به اين سادگي درش را باز نميكند ولي موقعي كه درش را باز كرد آنقدر مطالب روي سر محقق خواهد ريخت كه محقق غرق ميشود.»
حال براي مطالعه فرهنگ عمومي كشورمان بايد روشهاي تاريخي مورد استفاده قرار گيرد و سپس براي گسترش آن بايد از نظريههاي جامعهشناسي تاريخي بهره جست كه البته در اين ميان نبايد ارتباط فرهنگ عمومي را با رسانههاي جمعي مثل صدا و سيما،روزنامهها و مجلات و... كه بسيار مهم است، ناديده گرفت. تاكنون از ميان مباحث طرح شده به اين نتيجه رسيديم كه فرهنگ عمومي داراي يك پوشش كلي است و جامعه به صورت منسجم تحت اين پوشش كلي است و جامعه به صورت منسجم تحت اين پوشش عمل ميكند. به طوري كه فقدان آن جامعه را دچار بحران رواني، روحي و ساختاري ميكند و نيز گفتيم كه براي بررسي فرهنگ عمومي نيازمند يك نگرش تاريخي هستيم و حال بايد براين اساس براي تغيير در عناصر، تركيبها و حتي حوزههاي فرهنگي برنامهريزيهاي دقيق فرهنگي در محدوده زماني خاص انجام گيرد تا موجب رشد و شكوفايي فرهنگ شود و پديدههايي را كه ريشه در تاريخ دارد و بر فرهنگ تأثيرگذار است تبديل به يك امر فرهنگي كند . زيرا ممكن است يك پديدهاي به وجود آيد و در مسير حركت خود حتي اوج بگيرد ولي هرگز يك امر فرهنگي نشود. آنچه مسلم است عواملي در اين تبديل و تغيير تعيينكننده هستند و بايد مورد توجه قرار گيرند. اين عوامل عبارتند از شرايط زماني، مكاني و جغرافيايي كه بايد حتماً در برنامهريزي لحاظ شود تا تطابق كامل بين هستها و بايدها به وجود آيد.
مهمترين عامل در برنامهريزي عنصر زمان است كه تعيين ميكند طي چه مدتي فرهنگ عمومي جامعه دگرگون خواهد شد و وسايل ارتباط جمعي نيز در اين راستا حركت كرده و برنامههاي آتي خود را تدوين ميكنند. نكته ديگري كه در برنامهريزي بايد مدنظر قرار داد توان برخورد برنامه با وقايع غير منتظره است كه قابل پيشبيني نيستند و بايد برنامه به گونهاي عمل كند كه نه تنها در چنين وقايعي آسيب نبيند بلكه آنها را به صورت ابزاري براي رسيدن به هدف، در اختيار گيرد. دو عنصر ديگري كه گفتيم بايد در برنامهريزي لحاظ شود عنصر مكاني و جغرافيايي است. چرا كه فرهنگ عمومي با توجه به شرايط مكاني و جغرافيايي شكل ميگيرد و در كشوري نظير ايران كه داراي تنوع مكاني و جغرافيايي زيادي است، تغيير فرهنگ عمومي آن نيز به همان نسبت دشوار مينمايد اما اگر برنامهريزي دقيق انجام شود ميتوان از همين تنوع جغرافيايي و محيطي در جهت ارتقاء فرهنگ عمومي جامعه بهره برد و حتي به عنوان ابزاري در برابر هجوم فرهنگي بيگانه مورد استفاده قرار داد كه البته در اينجا نقش دولت و نهادهاي اجتماعي مهم است و بايد به صورت هماهنگ عمل كنند و اين در فرآيند توسعه فرهنگي امري ضروري است. تاكنون درباره چيستي فرهنگ عمومي و ارتباط آن با تاريخ سخن رانديم حال ميپردازيم به بررسي تفاوتهاي فرهنگ عمومي با افكار عمومي . افكار عمومي به طور مقطعي در يك زمان خاص و تحت تأثير شرايط متغير اجتماعي به وجود ميآيد و رسانهها نيز در اين مرحله در كنترل افكار عمومي سهم به سزايي دارند اما فرهنگ عمومي كه ريشه در تاريخ يك ملت دارد به سادگي بوجود نميآيد و يا تغيير نميپذيرد و حتي در برنامه عملكرد رسانهها به شدت مقاومت ميكند. گاه ممكن است افكار عمومي بوجود بيايد ولي فرهنگ عمومي آن را در خود جذب و هضم نكند و آن نيز به سرعت از بين برود. پس لازمة دوام و بقاء افكار عمومي اتصال آن با تاريخ است و عدم تضاد و تعارض با فرهنگ عمومي كه در عمق جامعه و جان انسانها حيات دارد در اين صورت ميتواند عامل تأثيرگذار مردم باشد.
با توجه به نقش رسانهها در ايجاد افكار عمومي اگر اين وسيله مهم ارتباطي در كنترل افكار عمومي،فرهنگ عمومي را ناديده بگيرد نه تنها افكار عمومي موجب غنا و ارتقاء فرهنگ عمومي نخواهد شد بلكه نوعي بحران اجتماعي ـ فرهنگي به وجود خواهد آورد كه زيانهاي غيرقابل جبراني را در پي خواهد داشت. و از همين جاست كه ميتوان گفت تأثير مثبت و عميق رسانههاي جهاني بر جوامع، متكي بر فرهنگ عمومي آنهاست. يعني رسانهها هر قدر بتوانند خود را با فرهنگ عمومي جوامع بيشتر تطبيق دهند نتيجه موفقيت آميزتر خواهد بود. البته ناگفته نماند كه ميزان اين تطبيق به ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جوامع بستگي دارد و اينكه اين جوامع تا چه حد خود را تطبيق دهند كه خود بحث مفصلي را ميطلبد. بنابراين افكار عمومي از طريق رسانهها به سادگي قابل نفوذ و تحويل است وفرهنگ عمومي نيز ميتواند از افكار در صورت كنترل صحيح آن، متأثر شود اما تعبير فرهنگ عمومي به سادگي انجام نميگيرد. نكته ديگر آن كه در كشورهايي كه فرهنگ عمومي به عنوان يك مفهوم كاربردي داراي اهميت است و نگرش ارزشي آنها بر مبناي بايدها و نه براساس هستها شكل ميگيرد اين دولت و نهادهاي اجتماعي هستند كه براي رسيدن به ارزشهاي آرماني حركت و برنامهريزي ميكنند و عرصههاي فرهنگي كشور را به طور گسترده در اختيار گرفته و هدايت ميكنند. اما افكار عمومي در كشورهايي بكار برده ميشود كه رسانهها دولتي و يا تحت نفوذ مستقيم دولت نيستند بلكه در سطح جامعه به صورت آزاد عمل نموده و افكار عمومي را ولو به صورت مقطعي در جهت رسيدن به منافع اقتصادي و اجتماعي هدايت ميكنند كه نمونه آن كشورهاي سرمايهداري هستند. در اين كشورها دولت نقش قوي فرهنگي ندارد و ارزشها براساس واقعيتهاي موجود يا «هستها» تثبيت ميشود و در واقع بايدها از هستها منتبع ميشوند. يكي از ويژگيهاي اين جوامع اين است كه از توليد بسيار بالايي برخوردارند و افكار عمومي مردم را تحت تأثير قرار داده و دگرگون ميكنند. روش بررسي افكار عمومي صرفاً نظرسنجي است و نميتوان آن را در بررسي فرهنگ عمومي به كار برد. براي دستيابي به پاسخي صحيح در بررسي و شناخت فرهنگ عمومي نيازمند يك روش بررسي مستمر در طول زمان هستيم و اين روش داراي خصوصيت خاص خود است كه در بالا مورد بررسي قرار گرفت.
نكته قابل توجه ديگر اين كه فرهنگ عمومي و افكار عمومي در بعضي موارد داراي حوزههاي مشترك هستند اما چشماندازهاي متفاوتي دارند كه قابل بررسي است. نظريههاي افكار عمومي غالباً با نظريههاي ارتباطي همسو هستند اما نظريههاي فرهنگ عمومي نه تنها همسو نيستند، بلكه گاهي نقش مخالف آن را نيز بازي كرده و سبب محدوديت نظريههاي افكار عمومي ميشود كه مطالعات متقاطع فرهنگي ارتباطي دال بر آن است.
بنابراين تمايز ابعاد نظريهاي، روشي و حوزهاي در مطالعه افكار عمومي و فرهنگ عمومي بسيار مهم و ضروري است.
محورهاي فعاليت دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي
1ـ همگاني كردن توجه به مشكلات فرهنگ عمومي:
در حال حاضر،اهميت مسائل فرهنگ عمومي، بيشتر براي دستاندركاران اين حوزه، شناخته شده است. متأسفانه به ميزاني كه از حوزه سياستگذاري فرهنگ عمومي دور ميشويم، مسائل فرهنگ عمومي، كمتر خود را به عنوان يك مسأله اجتماعي نشان ميدهد. از اين رو، سياستگذاري در اين حوزه توأمان دو وظيفه عمده را بر عهده دارد. از يك سو، بخشي از انرژي معطوف به نشان دادن اهميت مسأله ميشود و از سوي ديگر، بخشي از آن به برنامهريزي و پيدا كردن راهحلهاي مناسب معطوف ميگردد.
دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي براي تقليل اين مشكل، يكي از محورهاي فعاليت خود را «همگاني كردن توجه به مشكلات فرهنگ عمومي» قرار داده است. هنگامي كه يك پديده فرهنگي از ديد گروههاي اجتماعي، به عنوان مسأله يا مشكل فرهنگي شناخته شود و اين تصور خود را به صورت يك فشار اجتماعي نشان دهد، اراده لازم براي حل مشكل به شكل سادهتري بسيج ميشود. اما به ميزاني كه موضوعات فرهنگ عمومي در حوزة محدودتري از دستاندركاران و كارشناسان باقي بماند، ضرورت آن كمتر شناخته ميشود. به همين دليل دبيرخانه، فعاليتهاي زير را در جهت تحقق اين محور، دنبال ميكند:
الف ـ ارتباط با رسانهها ـ به ويژه رسانههاي مكتوبـ جهت طرح موضوعاتي كه در دستور كار شورا قرار دارد.
ب ـ انتشار نتايج پژوهشها و گزارشهاي آماده شده دبيرخانه در رسانهها
ج ـ اختصاص بخشي از زمان صدا و سيما جهت طرح موضوعات فرهنگ عمومي
د ـ برگزاري ميزگردها، انجام مصاحبه و گفتگو، تهيه اخبار فعاليتهاي شورا و اقدام جهت درج آن در رسانهها
هـ ـ انتشار منظم نشريه شوراي فرهنگ عمومي و استفاده از فرمهاي جاذب رسانهاي به منظور افزايش برد و نفوذ آن.
و ـ مصور سازي مسائل فرهنگ عمومي.
در حوزههاي كارشناسي « همگاني كردن توجه به مشكلات فرهنگ عمومي» از طريق روشهاي زير دنبال ميشود:
الف ـ برگزاري نشستهالي علمي (سمپوزيوم) در حوزه موضوعات فرهنگ عمومي.
ب ـ تهيه كتابهاي مجموعهاي (اديتوريال) در حوزه فرهنگ عمومي با تركيبي از مقالات ترجمه و تأليف به نسبت 60 درصد تأليف و 40 درصد ترجمه.
ج ـ برگزاري ميزگردهاي تخصصي با حضور كارشناسان و متخصصان با ديدگاههاي مختلف و درج آن در رسانهها
د ـ تهيه مقالات تخصصي و آمادهسازي آن جهت نشر در نشريات تخصصي و علمي كشور.
هـ ـ انتقال نتايج مطالعات درباره فرهنگ ايران.
2ـ توليد دادههاي لازم براي سياستگذاري فرهنگي
از آن جايي كه درخصوص متغيرهاي اصلي فرهنگ كشور،دادههاي تجربي، به صورت منظم و با روشهاي علمي، توليد نميشود، سياستگذاري فرهنگي غالباً متكي بر برداشتها وسليقههاي شخصي است . همين امر باعث شده تا از يك سو،دقت سياستگذاريها كاهش يابد و از سوي ديگر امكان ارزيابي پيشرفت وموفقيت سياستگذاريها فراهم نشود. دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي براي حل اين مشكل، طرح ايستارسنجي را در دستور كار دارد. اين طرح امكان ميدهد ضمن تأمين اهداف پيش گفته، تصويري روزآمد نيز از متغيرهاي بنيادين فرهنگ ارائه شود. براي تأمين اين هدف، شورا برنامههاي زير را در دستور كار خود دارد:
الف ـ طرح ايستارسنجي با هدف ساخت طيف استاندارد درباره ده متغير اصلي فرهنگ، در حال حاضر، پيشنويس اوليه اجرايي اين طرح تهيه شده است.
ب ـ انجام پژوهشهاي اجتماعي در حوزه مسائل فرهنگ عمومي.
3ـ طراحي نظام ارزيابي براي برنامهريزي فرهنگي
اقدامي كه به ويژه درسالهاي اخير ازسوي شوراي فرهنگ عمومي، انجام شده، نشان دهنده حجم كوششهايي است كه براي تفسير وضع فرهنگي كشور صورت ميگيرد. اما به رغم اين تلاشها، نظامي براي ارزيابي و ميزان كيفيت تأثير برنامهريزي فرهنگي وجود ندارد. دبيرخانه شورا، درصدد طراحي نظام جهت ارزيابي برنامهريزي فرهنگي است، تا از طريق آن، به صورت منظم،سلسله گزارشهاي ارزيابي تهيه شود. در اين زمينه محورهاي زير دنبال ميشود:
الف ـ اجراي طرح تدوين نظام گزارشگيري فرهنگ عمومي
بـ نمادي كردن رابطه اعضاي شورا و دبيرخانه به منظور پيگيري و ارزيابي فعاليت دستگاههاي ذيربط در زمينه فرهنگ عمومي
4ـ بازشناسي (اخلاقيات فردي و اجتماعي)
تلاش شوراي فرهنگ عمومي، تاكنون بيشتر به موضوعات و مشكلات جاري فرهنگ يا به تعبير مقام معظم رهبري «نمودهاي بارز مظار در زندگي و جامعه» بوده است. با آن كه اين بخش از مسائل فرهنگي، به جاي خود مهم ميباشند، اما قطعاً براي تحول فرهنگي كافي نيستند دبيرخانه شورا تلاش ميكند تا با تهيه اطلاعات و گزارشهاي لازم، متغيرهاي بنيادي فرهنگ و به تعبير مقام معظم رهبري «اخلاقيات فردي و اجتماعي» را مورد توجه قرار دهد. در اين خصوص، روشهاي زير دنبال ميشود:
الفـ تهيه گزارشهاي كارشناسي از «اخلاقيات فردي و اجتماعي» به منظور طرح مسأله و شناسايي ابعاد گوناگون آن
ب ـ تهيه گزارشهاي تحليلي از وضع فرهنگي كشور (با استفاده از ديدگاههاي گوناگون).
ج ـ تهيه و جمعآوري ديدگاههاي مختلف در خصوص مشكلات فرهنگي، دشواريها و راهحلهاي آن. (طرح كالبد شكافي مسائل فرهنگي)
5ـ تأكيد بر روشهاي اجرايي
آنچه بيش از هر چيز يك دستگاه اجرايي با آن دست به گريبان است، چگونگي ترجمه نتايج پژوهشها به زبان اجرا است. به نظر ميآيد، ميان پژوهشهاي انجام شده و اجرا فاصله وجود دارد كه باعث ميشود آنگونه كه انتظار ميرود پژوهش نقش فعالي در اجرا ايفا نكند.
دبيرخانه براي حل مشكل، روشهاي زير را دنبال ميكند:
الف ـ استفاده از گروههاي علميـ مشورتي تخصصي در جهت ارائه راهحلهاي اجرايي در موضوعات مختلف فرهنگي.
ب ـتشكيل گروه مشورتي موردي و ارجاع موضوعات و دست انجام جهت طراحي روشهاي اجرايي
ج ـ تشكيل گروههاي ويژه كاري حول يك پژوهش به منظور اتخاذ روشهاي اجرايي
د ـ تشكيل گروههاي كارشناسي و اجرايي ( با حضور نمايندگان دستگاههاي اجرايي) جهت تهيه آييننامه و روشهاي اجرايي.
6ـ انتقال تجربيات سياستگذاري و فرهنگي
روشهاي برنامهريزي فرهنگي در كشورهاي ديگر كه در حيطه فرهنگ، برنامهريزي متمركز دارند، خصوصاً كشورهايي كه شرايط مشابهي با ايران دارند،چگونه است در اين بخش دبيرخانه تلاش ميكند اطلاعاتي را در خصوص روشهاي برنامهريزي، تشكيلات برنامهريزي نظامهاي ارزيابي و نظاير آن را فراهم كند.
7ـ توجه به مشكلات و مسائل جاري
يكي از وظايف دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي، تهيه اطلاعات و گزارشهاي لازم راي شوراي فرهنگ عمومي است و در حقيقت نقش كميسيون تخصصي اين شورا را ايفا ميكند. در اين چارچوب، دبيرخانه روشهاي زير را دنبال ميكند:
الف ـ تشكيل گروههاي مشورتي با هدف تهيه دستورجلسات و تهيه گزارشهاي كارشناسي لازم و تدوين برنامه پيشنهادي براي شوراي فرهنگ عمومي
ب ـ تقويت گروه علمي ـ مشورتي و تشكيل گروههاي موقتي در زمينه موضوعات مطرح در شوراي فرهنگ عمومي.
ج ـ تشكيل كارگاههاي پژوهشي حول محورهاي مطرح در شورا و سفارش تهيه گزارشهاي لازم در اين زمينه.
8ـ توجه به مسائل استاني
دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي، به منظور طرح مسائل فرهنگي استانها و ملحوظ كردن شرايط تنوع فرهنگي در سياستگذاري، محورهاي زير را دنبال ميكند:
الفـ تشكيل و تقويت شوراي فرهنگ عمومي در استانها و تمركز سياستگذاريهاي فرهنگي استاني در شوراي فرهنگ عمومي.
ب ـ تقويت پژوهشهاي استاني با هدف تحقيق در مورد موضوعات استان
ج ـ تشكيل شوراي فرهنگ عمومي در سطح شهرستانها
د ـ سفارش تهيه گزارش وضع فرهنگي استانها از سوي شوراي فرهنگ عمومي استانها براساس الگوي پيشنهادي
هـ ـ دستهبندي مسائل فرهنگي استانها و تعيين اولويتهاي فرهنگي آنها به منظور اتخاذ سياستهاي متناسب با شرايط ويژة هر منطقه
و ـ تدوين آييننامه و ضوابط چگونگي مشاركت استانها در حل مسائل فرهنگ عمومي در سطح ملي
ز ـ سازماندهي طرح ايستارسنجي در سطح استانها به منظورتهيه آمارها و دادههاي ضروري استاني
ح ـ انعكاس فعاليتها و گزارشها و پژوهشهاي استاني در سطح رسانههاي استان و رسانههاي ملي
ط ـ انتشار خبرنامه استاني به منظور طرح فعاليتها و اقدامات شوراي فرهنگ عمومي استان
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب